سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Thursday, September 02, 2004


نگاهت كه ميكنه، غم توي نگاهش موج ميزنه، وقتي ازت ميخواد كه بشيني و با هم صحبت كنيد، مطمئن ميشي كه دنبال يه گوش شنوا براي شنيدن حرفهاش ميگرده. حرفش را كه شروع ميكنه بي درنگ ساكت ميشي ،اما آخر حرفهاش هيچوقت نمي دوني بايد خوشحال باشي كه ايراني هستي يا....
بهت ميگه : دلمونو خوش كرديم به سعدي و حافظ و مولوي و...،به تمدن 2500 ساله ايراني،كه چي بشه ؟منكر بزرگ بودن اين آدمها نيستم ،ما ايراني ها افتخارمون اينه كه هيچوقت برده داري نكرديم،ودر جايي كه فرعون ها از مردم به عنوان برده كار ميكشيدند،كورش به كارگرايي كه تخت جمشيد رو براش ميساختند مزد روزانه ميداد. ......................................................................
حرفهاش رو اينطور شروع ميكنه و با مرور يه عالمه افتخارات ديگه پيش ميبره،حرف كه ميزنه چشمهاش از خوشحالي برق ميزنه، با خودت ميگي،او هم به همين ها دلخوشه.
حرفش را نا تموم ميگذاره،انگار يادش ميره براي چي حرفش رو شروع كرده بود،انگار يادش ميره كه ميخواسته بهت ياد آوري كنه كه آدم توي گذشته نمي تونه زندگي كنه،غرق ميشه توي نقش هاي ستون هاي تخت جمشيدو..... به يه جا خيره ميمونه و ساكت مي شه.و تو دوباره همون غم و حسرت رو توي چشمهاش ميبيني....... زمان ميگذره و تو هنوز ساكت مقابلش نشستي........

sayeh  ||  4:00 AM