سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Thursday, October 28, 2004


داشتم يه كتاب ميخوندم (فكر كنم هزار سالي هست كه دارم ميخونمش و هنوز تمامش نكردم،تاريخ دقيق شروعش از يادم رفته!)توي يه قسمتي از كتاب يه چيزايي نوشته بود كه يه جورايي به دل من نشست.يه قسمتي ازش رو اينجا مينويسم.نوشته:
«به انسان بودن خود افتخار كنيد،برايش شادي نمائيد.نا آگاهي، كاستي ها ،احساس تنهائي را به عنوان واقعيت هاي وجودي خود بپذيريد واز داشتنش خشنود باشيد.به خود احترام بگذاريد،خود را قبول داشته باشيد و بگوئيد نمي خواهم جز آنچه هستم،يعني ،انسان،باشم.از انسان بودن خود لذت ميبرم و مفهوم انسان بودن يعني نقاط ضعف و قدرت داشتن،به ديوار خوردن،دچار فراموشي گشتن،از يك جاي غلط سر درآوردن،به جاي طبقه سوم در طبقه ششم از آسانسور پياده شدن و متوجه اشتباه خود گرديدن ،به راستي انسان بودن موهبت بزرگي است.»
*
آقا، ميگن، خوبه كه آدم نقاط ضعف و قوتش رو بشناسه و سعي كنه ضعفهاش رو اصلاح كنه منم دارم تلاش ميكنم! كه همين كار رو انجام بدم و تا حالا به چند تا نتيجه مهم و جالب توجه!رسيدم:
1- من اصلا براي شناختن خيابونها و پيدا كردن آدرسها استعداد ندارم(فكرم نكنم هيچوقت اصلاح بشه ،كار از ريشه خرابه.)
2-با اينكه استعداد زيادي در مورد نوشتن ندارم واقعا اعتماد به نفس نشون دادم كه كنار وبلاگ هاي خيلي خوبي كه تا حالا خوندم جرات كردم و توي اين وبلاگ شروع به نوشتن كردم(اميدوارم بتونم روزي خوب بنويسم).
3- گاهي دل نازك و لوس ميشم و به همه چيز گير ميدم،(داداشم ميگه!).
4- اگه بخوام نقطه ضعفهام رو پيدا كنم،قطعا ميتونم .
sayeh  ||  1:20 PM


Sunday, October 24, 2004


وقتي سايه مصمم مي شود !
يه چند روزيه كه با خودم قرار گذاشتم در مورد بعضي از كارهام تصميم هاي جدي بگيرم. گستره موضوعات مورد تصميم گيري! هم يه جورايي وسيعه ، البته اين تصميمات شايدم خيلي ساده باشن يا از نظر تو پيش پا افتاده ويا غيرمنطقي ،ولي براي سايه كه دنياي كوچكش نسبت به اين جهان لايتناهي خيلي ناچيزه و مربوط ميشه فقط به يه سياره خاص به اسم زمين،انقدر مهم هست كه بهشون صفت جدي بده.مثلا يكيش اينه كه تصميم گرفتم از داروهاي مسكن تا حد امكان استفاده نكنم،نه اينكه از درد كشيدن خوشم بيادا نه!احساس ميكنم اينجوري تحملم بيشتر ميشه و قدرت مقاومت جسمي ام ، از همه مهمتر اين داروها خودشون يه عالمه عوارض دارند وخيليم بدمزه اند!اين تصميم مربوط ميشه به حيطه پزشكي ماجرا.اما يه تصميم ديگه كه تقريبا يه جورايي مربوط ميشه به محدوده فلسفي اينه كه مي خوام مرتب به خودم يادآوري كنم كه من يه انسان خوشبختم ،به خاطر اينكه همه چيزهاي لازم براي خوشبخت بودن رو دارم و از همه مهمتر اينكه زنده ام و شانس زندگي كردن دارم.اگرم ميگم ميخوام به خودم يادآوري كنم به خاطر اينه كه گاهي يادم ميره ....اما...آهان!بعدي مربوط ميشه به مقوله اجتماعي و انسان دوستانه!ديگه دلم نمي خواد وقتي از كسي بدي مي بينم بشينم و هزار بار از صبح تا شب با يادآوري اون خودم رو عذاب بدم،ده بارم از شب تا صبح خوابشو ببينم و از خواب بپرم.البته نميگم ميخوام يه آدم ساده لوح بشم وبگذارم هر كسي هر كاري خواست بكنه ولي ميخوام تا جايي كه ميشه بدي آدم ها رو با خوبي جواب بدم.نمي خوام بدي ها به يادم بمونه و برام تبديل به كينه بشه بلكه ميخوام فقط برام شكل تجربه رو پيدا كنه!
گفتم تجربه ياد يه چيزي افتادم من ازاعماق وجود به اين اعتقاد دارم كه آدمها هيچ وقت اشتباه نميكنن! نه اينكه بگم هر كي هر كار ميكنه درسته ها!منظورم اينه كه ممكنه بعضي آدمها با توجه به شرايطي كه بهشون تحميل ميشه و طرز فكرو ذهنياتشون راجع به يه مسئله خاص يه تصميمي بگيرند و تعدادي ديگه با توجه به شرايط خودشون و ديدگاهشون يه تصميم ديگه بگيرند.صد درصد هر دو صاحب يه تجربه ميشن و از اين تجربه يه نتيجه ميگيرند فقط ممكنه نتيجه ي حاصل اون نتيجه اي نباشه كه فكر ميكردند.اما مهم اينه كه هر دوشون وقتي اون كار رو انجام ميدادند فكر ميكردند درستترين كاره. پس ديگه معني نداره بگيم اشتباه كرديم،ما فقط به نتيجه نرسيديم البته نتيجه اي كه انتظار داشتيم و الا همه كارها يه نتيجه داره.قبول داري؟
راستي يه لحظه ياد درس تصميم كبري افتادم ،به نظر شما كبري چقدر در مورد تصميمش مصمم بود؟
sayeh  ||  1:53 PM


Sunday, October 17, 2004


بزرگترين خواننده كسي است كه سروده هاي سكوتمان را مي خواند
sayeh  ||  5:41 AM


Tuesday, October 12, 2004


آرزو مي كنم كه طولاني ترين و قشنگ ترين و بهترين زندگي ها رو داشته باشي،ولي اگه دور از جونت ،فقط چند روز فرصت زندگي داشتي ،مثلا يك هفته ،چه كار مي كردي،ميرفتي و زانوي غم بغل ميگرفتي و همين چند روزم به راحتي از دست ميدادي يا اينكه.....؟؟
sayeh  ||  5:11 AM


Monday, October 11, 2004


بعضي ها به لبه ي مرگ ميرسند،بي آنكه هرگز زندگي كرده باشند
sayeh  ||  2:44 AM


Sunday, October 10, 2004


كنار دريا،با آب همزبان بودم
ميان توده ي گوش ماهي ها،
ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم!
به موج هاي رها شادباش مي گفتم!
به ماسه ها،به صدف ها،حباب ها،كف ها
به ماهيان و مرغابيان چنان مجذوب،
كه راست گفتي،بيرون از اين جهان بودم.
****
نهيب زد دريا،
كه:مرد!
اين همه در پيچ و تاب آب مگرد!
چنين در بن خس و خاشاك هرزه پوي ،مپوي
مرا در آينه ي آسمان تماشا كن!
دري به روي خود از سوي آسمان وا كن!
دهان باز زمين در پي تو مي گردد!
از آنچه بر تو نوشته ست،ديده دريا كن!
زمين به خون تو تشنه ست،آسماني باش!
بگرد و خود را در آن كرانه پيدا كن!
«فريدون مشيري»

روياهايتان را در آسمان بجوئيد
آسمان آنچه را كه دوست ميداريد مي دهد.
sayeh  ||  1:55 AM


Saturday, October 09, 2004


كسي كه مايه شادي من مي شود،خودم هستم نه تو/نه به دليل آنكه تو موقتي و زودگذر هستي /بلكه به اين سبب كه تو از من انتظار داري آنچه نيستم باشم./من وقتي تغيير مي كنم،خوشحاليم از ميان ميرود و تو مي خواهي من تغيير كنم./صرفا براي آنكه خودخواهي تو را ارضاءكنم/،باز هم نميتوانم احساس خوشنودي كنم وقتي از من انتقاد مي كني كه چرا مثل تو فكر نمي كنم و يا چرا دنيا را مثل تو نمي بينم./تو مرا سركش ميخواني و هرگاه مخالف عقايد تو سخني بر زبان مي آورم عليه من شورش مي كني/نمي خواهم ذهن تو را قالب گيري كنم/چون مي دانم توبا چه سختي ،كوشش داري خودت باشي/پس به تو اجازه نمي دهم به من بگويي چگونه باشم/زيرا تصميم دارم خودم باشم/تو گفتي كه من آدم صاف و روشني هستم و به راحتي فراموش مي شوم/پس چرا مي كوشي سررشته زندگي مرا بدست گيري؟/صرفا براي آنكه به خودت ثابت كني كسي هستي؟
اين درواقع يه شعر بود،يا بهتره بگم ترجمه يه شعر بود از يك شاعر گمنام كه دريك كتاب خوندم.راستش برام جالب بود،از اين نظر كه احساس كردم شاعربا يه زبون ساده حقيقي ترين حقيقت رو در اون بيان كرده . حقيقتي كه شايد بعضي از ما بدون اينكه خودمون بدونيم فراموش كرديم،اين حقيقت كه ما هستيم و وجود داريم و حق داريم آنطور باشيم و زندگي كنيم كه خودمان خواهانش هستيم حتي اگر آدم مهمي هم نباشيم، هيچكس نمي تونه و اجازه نداره اين حق رو از ما صلب كنه.
sayeh  ||  9:55 AM


Wednesday, October 06, 2004


بهشت آنجاست ،پشت آن در،در اتاق مجاور
اما من كليد در را گم كرده ام.
شايد هم در قفل دري ديگر نهاده ام!
sayeh  ||  3:55 AM


Tuesday, October 05, 2004


مرواريد معبدي است كه اندوه، آن را برگرد دانه شن،بنا ساخت
sayeh  ||  3:02 AM


Monday, October 04, 2004


زمان:يكشنبه 12/7/83 ساعت 1:05 بعدازظهر
مكان:داخل اتوبوس بهارستان-وليعصر
طبق معمول سوار اتوبوس شدم كه از بهارستان برم وليعصر،همينطور كه منتظر حركت اتوبوس بوديم يه پيرمرد 60-65 ساله با موهاي فرفري سفيد و قد كوتاه سوار شد.بعد هم رو كرد به خانمها و شروع كرد به صحبت كردن،اولش همه فكر كردن كه فقيره،خوب اين چيزها زياد پيش مياد توي اتوبوس،ولي بعد از چند لحظه فهميديم كه آقا دنبال زن ميگرده،مي گفت:خانمها من گدا نيستم وضعيت زندگيم هم خوبه،خونه دارم ماشين و پول نقد هم دارم،3-4 ساله كه زنم مرده ،از تنهايي ذله شدم،از بي كسي خستم،به من كمك كنين،كه عبادت به جز خدمت خلق نيست!اگه پيرزنم باشه من راضيم!توي ازدحام صداي خنده و مسخره كردن و طعنه زدن ،صداي پيرمرد گم شد،و دوباره كه فرصتي پيش اومدتا صداش بهم برسه شنيدم كه ميگفت :يه بار رفتم آگهي بدم،همشهري گفت كه 5000 تومان ميگيره،منم دلم نيومد بهشون پول بدم خودم دست به كار شدم! خلاصه آدرس و شماره تلفنش رو داد به يكي دو تا از خانمها كه شايد براش يه كاري بكنن!
ولي ميدوني من توي تمام اين مدت توي اين فكر بودم كه اين آدم چطور به اين نتيجه رسيده كه از اين راه ميتونه زن پيدا كنه؟ نه اينكه مخالف زن گرفتن پيرمردها باشم ، ولي يعني نه بچه، نه دوست، نه فاميل ،نه آشنا ،نه همسايه،نه پيشنماز مسجد،نه...... نميتونست راه بهتري باشه براي اينكه يه مورد مناسب پيدا كنه براي خودش؟؟؟راستش رو بخواي به نظر من خيلي آدم سالمي نيومد،حداقل از نظر عقلي، شايدم چون خلاف عرف جامعه عمل كرده بود اينجوري به نظرم اومد،الله اعلم...
توي اين چندساله كه من از اين اتوبوسها استفاده ميكنم،همه چيز ديده بودم،از آدامس فروش و اسكاچ فروش و فالي و مطرب وفقيرگرفته تا خانمهايي كه به بهترين نحو ممكن يعني با استفاده از انواع و اقسام تهمت و افترا دخترها ي جوان مانتويي رو به حفظ حجاب ارشاد ميكنن،ولي اينجوريش رو نديده بودم،خوب اينم اندر مزاياي استفاده از اتوبوسه ديگه هر روز يه چيز تازه ميبيني!

sayeh  ||  1:39 AM


Friday, October 01, 2004


ميلاد مسعود غائب هميشه حاضر،پيداترين پنهان،قائم آل محمد (عج)مبارك.
sayeh  ||  4:39 AM