سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Tuesday, November 30, 2004


ميدوني داشتم به چي فكر مي كردم ؟به اينكه بايد به قوانين بقاي فيزيك،يه قانون ديگه هم اضافه بشه،اونم قانون بقاي پنجم،قانون پايستگي مشكلاته! تعريفش هم اينه مشكلات نه از بين ميرند نه به وجود ميان فقط از شكلي به شكل ديگه تغيير ميكنن!
*
نمي دونم چرا جديدا دچار پارادوكس هاي عجيب غريبي ميشم كه نمي تونم هيچ نتيجه اي ازشون بگيرم!مثلا يكيش اينكه نميدونم بالاخره اگر آدم موقعيتش رو تغيير بده ميتونه مشكلاتش رو حل كنه يا نه؟!نمي دونم تغيير محيط تا چه حد ميتونه موثر باشه!اگه ميگم تغيير محيط منظورم فقط خارج شدن از مملكت نيست،بلكه كلا منظورم خارج شدن از خطيه كه دور خودمون كشيديم، خارج شدن از اين لباسي كه هر صبح به تن ميكنيم،از اين اتاق،اين خونه،اين محله ، شهر يا كشور!
آخرين باري كه سينما رفتم چند هفته ي پيش بود ،فيلم جائي ديگر،نميدونم ديدي يا نه!ولي توي فيلم پره از آدمهايي كه دارن فرار ميكنن، به اميد اينكه به چيزهايي كه هميشه آرزوشون بوده برسند،همشون فكر ميكنن دارند از اين مملكت فرار ميكنن،اما بيشتر از اون ،دارند از خودشون و موجوديتشون فرار ميكنن!
نميدونم كه موفق ميشن برن يا نه! و اگر نه،نميدونم كه اگه موفق به رفتن ميشدند به آرزوهاشون ميرسيدند يا نه!نميدونم اون جايي كه قدم توش گذاشتن راه بود يا بي راهه!
گاهي با خودم فكر ميكنم ،اتاقهاي يك خونه هم با هم فرق ميكنن و آدم با ورود به هر اتاقي به يه موقعيت ديگه قدم گذاشته!چه برسه به يه شهر ديگه يا مملكت ديگه!100% خارج شدن از يه محيط و وارد شدن به محيط ديگه روي روند زندگي آدم بي تاثير نيست،اما از طرفي يه باور قديمي هم هست كه ميگه:«به هر كجا كه روي آسمان همين رنگ است!»
*
نتيجه گيري: ............................هنوز در باره متن بالا به نتيجه نرسيدم.
نتيجه گيري اخلاقي:يا اينكه سينما نرم از اين به بعد يا جنبه ام رو ببرم بالا!
راستي اگر متن به نظرت ناقص اومد،به خاطر اينه كه چند روزه فكرم درگيره،ببخشيد!
sayeh  ||  1:52 PM


Monday, November 29, 2004


به من گفتند :اگر خود را بشناسي،همه ي مردم را خواهي شناخت.
به آنان گفتم:خود را نخواهم شناخت مگر آنكه همه ي مردم را بشناسم!
*
همه ي ما مي كوشيم تا قله ي كوه مقدس را فتح كنيم.
اگر گذشته را به جاي راهنما،نقشه ي راه كنيم،
راهمان كوتاهتر خواهد بود!
sayeh  ||  11:04 AM


Friday, November 26, 2004


*
راستي اين چند روزي كه نبودم ،از خيلي چيزا بي خبر موندم ،يكيش هم اين مسئله خليج فارس هستش .خوب راستش من ازخيلي چيزها سر در نمي آرم ولي يه چيز رو خوب ميدونم ،اونم اينكه حق دادني نيست بلكه گرفتنيه، خوب ،خليج فارس هم كه حق ايرانيهاست وهميشه و همه وقت خليج فارس بوده و خواهد بود.حتي اگه همه ي دنيا هم بگن Arabian Gulf اما بازهم براي ما خليج فارس خواهد ماند.به قول استادم:«كي گفته كه هميشه حق با اكثريت هستش پس حقوق اقليت چي ميشه؟»
sayeh  ||  4:57 AM



*حرفهاي خودماني يه دختر كوچك با يه دل كوچك و يه دنياي كوچك با مامانش
ديشب كه رفتم تو اتاق مامان اينا،ديدم مامان نشسته داره بافتني مي بافه. جلوش روي زمين نشستم وزل زدم بهش.نگام كرد با همون لبخند هميشه مهربون روي لبش.
خيلي باخودم كلنجار رفتم كه ساكت بمونم و حرفي كه چند روز توي دلم مونده بود رو نگم،آخه ميترسيدم ناراحتش كنم،اما نشد،يه چند دقيقه اي نگاهش كردم و بعد بدون مقدمه ازش پرسيدم،مامان!چرا هيچكس ما رو دوست نداره؟ سرش رو بلند كرد و متعجبانه نگام كرد طوريكه احساس كردم منتظر توضيح بيشتره.به خاطر همين دوباره گفتم :ببين !نه دوست ،نه آشنا،نه فاميل.....مگه چكارشون كرديم؟مامان در حالي كه هنوز نگام ميكرد بهم گفت «نمي دونم»به خاطر همين گفتم يعني چي نميدونم؟چون قشنگ نيستيم يا خوشتيپ و پولدار نيستيم؟خوب بالاخره بايد يه علتي داشته باشه ديگه والا من يادم نمياد به كسي بدي كرده باشيم؟!!!باز نگاهم كرد ولي اينبار با نگراني!
همينطور كه بافتني رو كنار ميذاشت گفت:ببين عزيزم!شايد اين حرفهايي كه ميخوام بزنم تكراري باشه وتو ده بار ديگه شنيده باشي ولي بهت ميگم ،چون بعضي حرفها ارزش گفتن و شنيدن چندباره رو دارن! وقتي آدمها به اين دنيا ميان با خودشون دو تا كوله بار ميارند،كه يكيش پره و اون يكي خالي،اوني كه پره همون موقعيت ها و فرصت ها و كلا وقايعي هستش كه توي زندگي آدم پيش مياد،مثل شادي،غم ،رنج،راحتي،تنهايي،گريه ،خنده،....و اون كوله خالي هم مربوط ميشه به نحوه استفاده از هر كدوم اين موقعيت ها و تو مسئولش هستي! به خاطر همينم خداوند اون رو خالي گذاشته تا تو با انتخاب و اختيار خودت هر جوري كه فكر ميكني درسته پرش كني.با گذشتن عمرت هر روز كوله پر خاليتر ميشه و كوله خالي پرتر!و اين يعني گذران عمر،اما اگر بتوني از همه موقعيت هايي كه نصيبت ميشه، درست و كامل استفاده كني،اون وقت ميتوني بگي زندگي كردي!زندگي همش خوشحالي نيست اگر غم و ناراحتي و تنهايي نبود،شادي و راحتي و همدلي معني نداشت.تو شايد الان تنها باشي،اما ،عمر اين تنهايي هم تموم ميشه،پس سعي كن درست ازش استفاده كني، چون با وجود اينكه تنها موندن و تنها بودن سخته ولي اين هم يه فرصته ،يه فرصت براي اينكه فكر كني به خودت و كارهات و ببيني كه چه اشكالي در كار بوده كه تنها موندي،و باعث بشه وقتي يكي باهات همدل شد،لذتت چند برابر بشه.مادر جون!سعي كن هيچ موقعيتي رو در زندگيت،براي بهتركردن زندگيت از دست ندي،و يادت باشه،كه هميشه يه فرصت و موقعيت ديگه وهزاران آدم ديگه وجود دارند!
اينا رو گفت و ساكت شد،انگار منتظر بود كه من حرف بزنم،و وقتي ديد ساكتم و چيزي نميگم دوباره بافتني رو دستش گرفت و شروع كرد به بافتن!
sayeh  ||  3:35 AM


Wednesday, November 17, 2004


چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد.
واژه ها را بايد شست
واژه بايد خود باد،واژه بايد خود باران باشد.
*
گاهي وقتها دلم كه ميگيره ،احساس ميكنم يه چيزي راه نفسم رو بسته و ديگه نميتونم به راحتي نفس بكشم.يه چيز دردناك و سنگين،نميدونم
شايد اين همون بغضي باشه كه ازش حرف ميزنن.اون موقع است كه دلم ميخواد يه نفر پيدا بشه كه وقتي باهاش حرف ميزنم،همان چيزي رو ازش برداشت كنه كه من ميخواهم.نه !نه !دلم ميخواد يه كسي باشه كه حتي نيازي نباشه كه باهاش حرف بزنم،همينكه نگاهش كنم كافي باشه تا احساسم رو درك كنه.آخه بعضي وقتها آدم كلمه ي مناسبي براي بيان احساسش پيدا نميكنه،حتي يه وقتهايي كلمات سوءتفاهم ايجاد ميكنه و آدمها رو گمراه ميكنه! اصلا ممكنه گاهي نشه بعضي چيزهارو با كلمات بيان كرد،اونوقت مجبوري توضيح اضافه بدي و كارها خراب تر ميشه و شنونده سردرگمتر. كاش ميشد كه آدمها با هم حرف نزنن يا حداقل مجبور نباشند براي منتقل كردن همه ي چيزهايي كه در درونشون ميگذره، از واژه ها استفاده كنن.كاش لازم نبود كه براي هر واژه اي كه استفاده ميكنيم يه توضيح قابل قبول داشته باشيم يا حداقل ميتونستيم انطور كه خودمان ميخواهيم حرف بزنيم نه انطور كه متداول شده .كاش اينقدر مجبور نبوديم به كلماتي كه استفاده ميكنيم فكر كنيم به طوري كه از اصل موضوع به كل پرت شيم.كاش اينقدر خودمان را توي هياهوي كلمات گم نميكرديم ! لااقل اينجوري ديگه نه حرف نگفته اي باقي ميموند و نه بغضي كه توي سينه سنگيني كنه.آخه ميدوني گاهي فكر ميكنم بغضي كه توي گلومه از جنس همين واژه هاست.واژه هايي كه موندن و نتونستن به زبون بيان واژه هايي كه شايد از جنس سكوت بودن ولي اينقدر خودمان را درگير بازي با كلمات كرديم كه نه تنها به ديگران اجازه نداديم،بلكه آنها هم نتوانستند يا شايد نخواستند كه سكوتمان را بشنوند.
ببخشيد،منظورم اين نبود،تو رو خدا يه وقت يه جور ديگه برداشت نكني،اگه اين حرف رو زدم منظور خاصي نداشتم ،ببين من كه منظورم به تو نبود تو چرا ناراحت شدي،............... جالبه! ولي بخش بيشتر اشتباهات ،سوء تفاهمات وخيلي از اختلافات و..... ما از همين واژه ها و تعبير نادرستي كه از آنها ميشه نشات گرفته.واژه ها!!ابزاري كه بشرساخت كه اون رو براي راحتي خودش به خدمت بگيره،اما خودش برده واژه ها شد.
*
تمام واژه هايمان همچون ته مانده ي سفره هاي انديشه است
و انديشه سد راه هميشه ي شعر است.
sayeh  ||  5:02 AM


Tuesday, November 16, 2004


حقيقتي كه در شماست ظاهر نمي شود،
جز با اندوه بزرگ يا شادي بزرگتر.
پس اگر بخواهيدحقيقت خود را نشان دهيد،بر شماست كه
يا در زير آفتاب برهنه باشيد و برقصيد
يا صليب خود را بر دوش كشيد.
اگر طبيعت پندهاي ما را درباره ي قناعت گوش ميداد،
هيچ رودي به دريا نمي ريخت
و هيچ زمستاني بهار نميشد.
و اگر به تمام پندهاي ما درباره ي صرفه جويي گوش فرا ميداد،
ديگر چه كسي ميتوانست نفس بكشد؟

sayeh  ||  4:17 AM


Saturday, November 13, 2004


عيد آمد...
عيد همگي مبارك.
sayeh  ||  8:51 AM


Thursday, November 11, 2004


راحت ترين كارها در دنيا اين است كه شما خودتان باشيد و دشوارترين كارها اين است كه شخصي باشيد كه ذيگران مي خواهند بشويد.
sayeh  ||  7:06 AM


Tuesday, November 09, 2004


به من گفتند :يك گنجشك در مشت به از ده گنجشك بر روي درخت.
اما من به آنان گفتم:يك گنجشك بر درخت به از ده گنجشك در مشت.
*

بارها براي كودكانمان آواز خوانديم
تا خودمان به خواب رويم.
*

بسياري از مذاهب همچون شيشه ي پنجره هايند،
حقيقت را از پشت شيشه ها ميبينيم
اما ما را با حقيقت جدا مي سازند!
sayeh  ||  11:11 AM


Friday, November 05, 2004


وحي،هميشه فرا ميخواند و مي سرايد .وحي،هرگز تفسير نمي كند.
sayeh  ||  10:34 AM


Wednesday, November 03, 2004


فقط براي تو(محرمانه)
«يا غافرالخطايا يا كاشف البلايا يا منتهي الرجايا يا مجزل العطايا يا واهب الهدايا يا رازق البرايا يا قاضي المنايا يا سامع الشكايا يا باعث البرايا يا مطلق الاساري»
«اي آمرزنده جرمها اي دفع كن بلاها اي نهايت اميدها اي رساننده عطاها اي دهنده هدايا اي روزي رسان مردم اي براورده كن آرزوها اي شنونده شكايت ها اي زنده كننده خلق اي رها كننده اسيران»
*
خدايا امشب اومدم باهات حرف بزنم ،خيلي ساده ،خيلي راحت .خدايا اومدم تا بهت بگم كه چقدر خجالت ميكشم:
از تو ،از اينهمه بزرگي تو و اين همه نافرماني من.
از خودم،به خاطر ظلمي كه به خودم كردم و همه موجبات فنا شدن خودم رو مهيا كردم.
از بچه هاي كوچكي كه هر روز به دنيا ميان ،به خاطر اينهمه جرم و جنايتي كه بيداد ميكنه و من نه تنها تلاشي براي از بين بردنش نميكنم كه فقط هم به فكر خودم و كار خودم هستم.
از مريضهايي كه روي تخت بيمارستان افتادند و همراهشون قرآن به دست پشت در اتاق دست به دامن تو شده تا سلامتيشو بهش برگردوني، چون هيچ وقت اونطور كه شايسته و بايسته هستش شكر سلامتي رو به جا نياوردم.
از آدمهايي كه دربندند ،چون هنوز معني آزادي و آزادگي رو نمي دونم.
از آدمهاي بي پناه،از پدر هايي كه دستشون توي جيب خالي ميره و براي اينكه خجالت زده زن و بچه هاشون نباشن ،شب تا دير وقت سركارند و صبح آفتاب نزده از خونه ميرن بيرون.
خدايا دلم به درد مياد،از خودم و از دست آدمهايي كه فكر ميكنن همينقدر كافيه كه خودشون گناه نكنن ،ولي با كارهاي گاه و بيگاهشون ديگران رو به گناه آلوده ميكنن،از خودم بدم مياد وقتي به كارهاي خودم نگاه ميكنم،همه گناههايي رو كه بگي كردم ،از كينه و بغض و بخل و حسد گرفته تا دروغ و غيبت،از كجا ميتونم مطمئن باشم كه تهمت نزدم،كه دزدي نكردم ،آخه دزدي كه فقط از ديوار مردم بالا رفتن يا دست توي جيب ديگرون كردن نيست،از كجا معلوم كه جنايت نكردم،مگه جنايت فقط اينه كه يه چاقو دستت بگيري و جان آدمها رو بگيري .خدايا شايد انتظار بخشيده شدن انتظار زيادي باشه،اما نه براي تو ،آخه مگه نميگن «عفو خدا بيشتر از جرم ماست».خدايا ميترسم ،مي ترسم از اينكه تو تنهام بگذاري،يا نورالمستوحشين في الظلم،از تنگي و تاريكي قبر ميترسم.يا ستارالعيوب يا ستارالعيوب
خدايا ما رو ببخش،آخه اگر نبخشي چطور ازت حاجت بخوام،ببين ،ببين دستهام خاليه،
خدايا امشب اومدم تا ازت بخوام به ما بخشندگي عطا كني تا بتونيم ازت طلب بخشايش كنم.خدايا ما رو به راه راست هدايت كن ،خدايا ما رو يك آن و حتي كمتر،به خودمان رها نكن.خدايا هيچ كس رو دست خالي از در خونه ات برنگردون.امين يا رب العالمين
sayeh  ||  3:47 AM


Monday, November 01, 2004


پروردگارا!من دشمني ندارم.
اما اگر بخواهي برايم دشمني به وجود آوري،
او را از من قويتر كن،
تا پيروزي تنها از آن حق باشد!
*

خداوندا !
مرا شكار شير كن پيش از آنكه خرگوشي شكار من شود.
sayeh  ||  3:53 AM