سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Friday, September 30, 2005


تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته...
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست
جواب همصدایی ها، پلیس ضد شورش نیست
نه بمب هسته ای داره
نه بمب افکن نه خمپاره
دیگه هیچ بچه ای پاش رو روی مین جا نمیذاره
همه آزادِ آزادن
همه بی درده بیدردند
تو روزنامه نمیخونی نهنگها خودکشی کردند
جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خودکامه
بدون وحشت و طاغوت
جهانی رو تصور کن پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه است
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش بس
کسی آقای عالم نیست
برابر با همند مردم
دیگه سهم هر انسانِ
تن هر دونه ی گندم
بدون مرز و محدوده
وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا.
sayeh  ||  1:50 AM


Monday, September 26, 2005


اااااا،31 تا نظر(میشه اول یکم "ندید، بدید، بازی" در بیارم)
*
تا حالا با این جمله ها برخورد کردین؟
-همه میدونند، من،یک آدم منطقی ام،پس همیشه حق با منه!.
-میدونم اشتباه از منه ها،اما غرورم بهم این اجازه رو نمیده معذرت خواهی کنم.!
-فلانی انقدر باکلاسه،همه ی لباسهاش اورجیناله.
-فدیدی چه آدم متمدن و متجددیه؟از روی ست لباسش کراوات ترک نمیشه.
-آخه به اینم میشه گفت زندگی؟پس خوشبختی کجاست که سراغ ما نمیاد؟
-من عاشقتم اما به شرط اینکه......یا.... من عاشقشم،چون.........
می شناسمش،یک آدمیه،همیشه اخمهاش تو همه،انگار با خودشم قهره!
*
در فرهنگ عمید،هر کدوم این واژه ها اینطور معنی شده:
غرور:فریفتن،بیهوده کسی را امیدوار کردن، به چیزی بیهوده و باطل طمع بستن،در فارسی به معنی کبر و نخوت و خود بینی هم می گویند.
منطق:سخن گفتن،گفتار سخن،میزان سخن و استدلال،و نام علمی است که با به کار بستن اصول و قواعد آن انسان از خطای در فکر یا استدلال غلط محفوظ می ماند.
تمدن:شهر نشین شدن،خوی شهر گزیدن و به اخلاق مردم شهر آشنا شدن،زندگانی اجتماعی،همکاری مردم با یکدیگر در امور زندگانی و فراهم ساختن اسباب ترقی و آسایش خود.
زیبایی:زیبا بودن،خوشگل بودن(زیبا:زیبنده،نیکو،خوب،خوشنما،خوشگل،خلاف زشت)
شناخت:شناختن،شناسایی،آشنایی،فهم و دریافت علم و معرفت
خوشبخت:خوش طالع،خوش اقبال،نیک اختر،سعادتمند(اقبال:روی آوردن،پیش آمدن و روی آوردن به چیزی،رو آوردن دولت،در فارسی به معنی بخت و طالع.
کمال:تمام شدن،کامل شدن،تمام،آراستگی صفات(کامل:تمام،بی عیب و نقص،خلاف ناقص)
عشق:دوست داشتن به حد افراط،شیفتگی و دلدادگی،دلبستگی و دوستی مفرط
*
عده ی زیادی از آدمها دایره لغات وسیعی دارند و براحتی نفس کشیدن در محاوره ازشون استفاده میکنند،اما فقط تعدادی از آنها کلمات رو با معنای دقیق و اصلی و همینطور بار معنایی مثبت یا منفیشون می شناسند و در جای درست خودشون ازشون استفاده میکنن،درحالیکه همه ی آنها یک تعریف شخصی از کلمه ای که استفاده میکنند دارند،یک تعریفی که هیچ جایی نوشته نشده و مختص خودشونه.میدونی چی جالبه؟اینکه این تعریف شخصی گاهی کاملاً متضاد و گاهی تا حدودی متضاد معنی که در لغت نامه ها ارائه می شود هستش و جالبتر زمانی هستش که در جمله بندیهامون از این کلمات استفاده میکنیم(از این جهت که گاهی خودمون تعریف شخصی خودمون رو نقض میکنیم).
گاهی وقتها بعضی از کلمات برای ما دارای چند معنی هستند و به نسبت جایی که استفاده میشند معنیشون تغییر می کنه،یک نمونه ی خیلی ساده اش همین "غروره".دقت کردین؟وقتی در مورد هر کسی غیر از خودمون صحبت میکنیم،مثلاً«دیدی فلانی چقدر مغروره،همچین واسه آدم کلاس میذاره،انگار از دماغ فیل افتاده!»در اینجا "غرور=کبر و نخوت"،اما وقتی راجع به خودمون حرف می زنیم:«منم برای خودم غرور دارم،تو حق نداری با من اینطوری صحبت کنی.» "غرور=عزت نفس".یا مثلاً "منطق"،ادعا میکنیم منطقی هستیم،اما خیلی وقتها حاضر نیستیم حق رو به دیگران بدیم،اگه خیلی عزت بذاریم سرشون،با کلی آسمون رو به ریسمون بند کردن،آخرش به این نتیجه میرسیم که از اولش حق با ما بوده!یا ،همه مون ادعا میکنیم که به شناخت کامل رسیدن از هر چیزی، کار بسیار سختیه و سالها زمان میخواد،تازه شاید بعد از طی سالها بازهم یک سری ،نقاط مبهم، باقی مونده باشه،در واقع شناخت رو بیشتر از اینکه مطلق بدونیم نسبی میدونیم،بعد چی کار میکنیم؟هیچی،برای بیان چیزی که اعتقاد به نسبی بودنش داریم از کلمات مطلق استفاده میکنیم،"همیشه،هرگز..."جالبه ها.
نمی خوام بگم کدوم اینها درسته و کدوم نیست،حتی نمی خوامم که نتیجه ی خاصی از این مطلب بگیرم که مثلاً خدمت منحصر به فردی به زبان شیرین پارسی کنم،فقط می خوام بگم،یک کمی در مورد حرف زدنمون بیشتر دقت کنیم،سعی کنیم درست صحبت کنیم،تعریف شخصی هر کس با دیگری متفاوته و الزاماً تعریف شخصی ما از یک کلمه درسترین تعریف نیست.خیلی وقتها ممکنه با تعریف غلطی که از یک واژه ارائه میدیم،نوع جهت گیری ذهنی یک نفر رو تغییر بدیم و باعث تغییر سرنوشتش بشیم. باور کنین،نمونه هایی از این دست توی جامعه زیاد دیده میشند،نمی دونم تابحال جمله هایی شبیه این رو شنیدین یا نه،« بگوجرات ندارم،بگو خیابون شلوغه ترسیدم،اگه یک ذره جرات داشتی،تا ته خیابون با من مسابقه میدادی،به جاش منم قول میدم رسیدیم سر چهارراه تک چرخ بزنم»واضحه که یک چنین کاری جرات نمی خواد فقط یک کم دیوانگی میخواد.توی صفحه ی حوادث روزنامه ها و همینطور خیلی از بیمارستانها پر شده از حوادث دردناک و دلخراشی که به نظر من یکی از دلایل عمده ی آنها اینه که ما هنوز درست صحبت کردن،درست شنیدن و درست برداشت کردن ودرست فکر کردن و درست مقایسه کردن و به طور کلی درست اندیشیدن رو یاد نگرفتیم.
،
چقدر "درست "داشت جمله ی آخرم.
*
در ضمن از همکاری همه تون ممنون.شاد باشید.
*
ببخشید اگه حوصله تون سر رفت.
sayeh  ||  12:51 PM


Wednesday, September 14, 2005


امضاء:یک فرصت طلب!
فرض کن یه تقلبه،برای یک قسمت از پروژه ی تحقیقی جامعه شناسی،یا یک نظر سنجی برای ارائه دادن در یک قسمت از کنفرانس روانشناسی،یا 10 نمره آخر ترم یک دانشجوی طفلکیه برای درس اخلاق،یا ،یا موضوع تحقیق یک دانش آموز دبیرستانی برای درس ادبیات فارسی یا.....(حالا اینا چه ربطی به هم دارند؟احتمالاً همون ربطی که حسن صباح و فرقه ی اسماعیلیه به درس انقلاب دارند،که من مجبور شدم به خاطر 10 نمره ی پایان ترم ،روش تحقیق کنم و به خاطرش کنفرانس بدم. شما که میدونین ،به طور کلی همه چیز توی این دنیا به هم مربوطه!)به هرحال دلیل پیدایش این سوالات خیلی فرق نمیکنه،فقط میخوام نظرتون رو بدونم،راجع به یک سری کلماتی که همواره مورد استفاده ی همه بوده و شاید خیلی وقتها در محاوره ازشون استفاده کردیم مثل:
غرور،منطق،کلاس،تمدن،زیبایی،خوشبختی،کمال،شناخت،عشق ......
و خواهش میکنم،نظرتون،شامل تعریف شخصیتون و نوع برخوردی که با هرکدوم این واژه ها دارید باشه(از این جهت ببخشید، منظورم توی این وبلاگ نیست،چون از قدیم گفتن "مورچه چیه که کله پاچه اش باشه"، ولی خارج از اینجا،هیچوقت برای هیچکس تعیین تکلیف نکردم که چطور نظر بده،اما اینبار لازمه که این خواهش رو بکنم).
لطفاً به این سوال هم پاسخ بدید:
«گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟»
*
میشه یک لطفی بکنید به من؟از طرف من از همه ی دوستان و آشنایان و اقوام و بستگان،اهل محل،کسبه وبازار.... که دسترسی بهشون دارید، خواهش کنید،که این یک دونه مطلب رو بخونن و بهش جواب بدن؟؟؟(الان خودم رو توی آینه دیدم،قیافه ام خیلی شبیه فرصت طلبها شده هاااااا نه؟؟؟)
sayeh  ||  10:12 PM


Tuesday, September 13, 2005


-گاهی انقدر خودمون رو توی زندگی غرق میکنیم،که زندگی کردن یادمون میره!
-دلم لک زده برای یه دل بی لک
*
روستن:"افراد ضعیف ظالم و سنگدل می شوند،نرمی و عطوفت خصلت انسانهای قوی است."
*
خیلی وقت پیش،که گهگاهی ناپرهیزی میکردم و کتاب میخوندم،یک قسمت از یک کتاب،مربوط میشد به مطلبی از یک مجله به اسم«هیومنیستیک سایکولوژی»، یک پیرمرد85 ساله که میدونست چند روز بیشتر از عمرش باقی نمونده،نوشته بود.یک قسمتهایی از اون رو مینویسم:«اگر یکبار دیگر به دنیا می آمدم،میکوشیدم اشتباهات بیشتری مرتکب شوم و کمتر به دنبال کمال پرستی بروم.بیشتر استراحت میکردم.نرمش بیشتری از خود نشان میدادم و می کوشیدم احمق تر از آنچه در سفر اخیر بودم،باشم.در طول زندگی،آگاهیم از دنیا بسیار کم بود و همان کم را خیلی جدی تلقی می کردم،در حالیکه اگر یکبار دیگر به دنیا می آمدم دیوانگی بیشتری میکردم و به بهداشت،کمتر اهمیت می دادم.از فرصت های موجود،حداکثر استفاده می جستم،سفرهای زیادتری می رفتم،از کوههای بیشتری بالا می رفتم.در رودخانه های زیادتری شنا میکردم،غروب های آفتاب گوناگونی را تماشا میکردم و به جاهایی می رفتم که تاکنون ندیده ام.بستنی بیشتر و لوبیای کمتری میخوردم.در طول زندگی ساعت به ساعت و روز به روز مراقب بهداشت و سلامت خود بودم.اما اگر بخت دیگری به من داده میشد،بیشتر قدر زندگیم را میدانستم و تلاش میکردم لحظه به لحظه آنرا به دقایق زیبا و لذت بخشی مبدل سازم.از افرادی بودم که بدون دماسنج و،کیسه آبجوش،دهان شویه،بارانی و چتر هرگز به مسافرت نمی رفتم،اگر یکبار دیگر به دنیا می آمدم سبکتر از این سفر میکردم.اگر شانس دیگری به من داده میشد،با پاهای برهنه اول بهار شروع به گردش می کردم و تا آخر پاییز به سیر و سیاحت ادامه میدادم.هرچه بیشتر به جاهای دیدنی می رفتم و خوش میگذراندم.طلوع خورشید بیشتری رو نظاره میکردم و با بچه های زیادتری سرگرم بازی میشدم............»
راستی چرا؟چرا فکر میکنیم باید از همه جهت کامل باشیم بدون هیچ نقص و کاستی؟مگه غیر از اینه که ما انسانیم،با همه ی کمبودهای انسانی.من شخصاً معتقدم که آدم باید از نظر عقلانی امروز از دیروز بیشتر رشد کرده باشه و سعی کنه که خودش رو کامل کنه،پس اول باید نقص هاش رو بشناسه و بپذیره تا بتونه در جهت برطرف کردنشون اقدام کنه.چرا فکر میکنیم اگر کامل نیستیم لابد خبط کردیم یا خطای نابخشودنی از ما سر زده؟
و یک چیز دیگه،اینکه انسان نمیتونه و عقل هم تایید نمی کنه که هر کاری دلش میخواد انجام بده،کاملاً قابل قبوله،ولی گاهی فقط گاهی میشه آدم به خاطر دل خودش زندگی کنه،مگه غیر از اینه که ما به عنوان یک انسان،یک معجزه،شایستگی این رو داریم که لذت هایی از آن خودمان کنیم؟مثلاً اگه از اینکه زیر بارون تند، آهسته قدم بزنیم و خیس خیس بشیم لذت میبریم،چرا بخاطر اینکه مثلاً دیگران ممکنه فکر بدی راجع به ما بکنن این لذت رو از خودمون دریغ کنیم؟
در یک قسمت دیگه از این مطلب پیرمرد میگه:«میکوشیدم بیشتر نگران مسائل موجود باشم تا در رویا و خیال برای خود نگرانی بتراشم.»نظرتون راجع به این یکی چیه؟
این جمله از بوداست:«هرچه کمتر داشته باشید نگرانی تان کمتر است.»قطعاً جمله ی زیباییه،ولی آیا بهش معتقد هم هستیم؟اقلاً،من خودم،بهش عمل نمیکنم،بقیه رو نمیدونم....
sayeh  ||  3:12 AM


Thursday, September 08, 2005


اینجا تگزاس است(یا تگزاس اینجاست)!!!!(جریانات یک هفته پیش)
آقا این محل ما بدجور اکشن شده ها،یهو میبینی وسط خیابون اتاق جراحی دایر میکنند و با ساتور عمل زیبایی بینی!؟میکنند،اساس کارشونم روی فحشهای دردناک دادن(به عنوان داروی بی حسی) استوار شده که انقدر دردش زیاده که درد عمل!! یادشون میره.(به به ،برو تو نخ تشبیهات!هیچکی نمی تونه مثل ما تشبیه کنه)
توی این هفته دو تا دعوای کار درست داشتیم توی کوچه مون،البته نه توی توی کوچه،سر کوچه. سر کوچه مون یک قصابی هست،بنده خدا 4-5 تا بچه داره،دخترهاش مثل دسته ی گل میمونند از همه نظر،انقدر خانوم،انقدر نجیب،انقدر سربراه،پسر کوچکش هم خیلی پسر خوبیه،به جاش پسر ارشدشون،یک جانور به تمام معنا(با پوزش)،اصلا یه چیز عجیب غریب،ساتورکش محلمون اینه،میگیره ملت رو میزنه،بعدشم خودزنی میکنه که بگه آره.... اینام منو زدن.
دیروزم ، یه پسره رو دیدیم، نمیدونم کی با چاقو زده بودش،داغون داغون،توی خیابون هوار میکشید و خودش رو میزد به درودیوار میرفت،بد قاطی کرده بود،شیشه همسایه ی دیوار به دیوارمونم شکست،اونهام به پلیس 110 خبر دادند، با اجازه شما تا نیمساعت یعد!(با توجه به اینکه یک کلانتری دو سه تا کوچه اونطرفترمون هست)که گروه سریع پلیس خودشون رو به محل حادثه رسوندند،قاتل (یا همون مقتول) از محل متواری شده بود.
*
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم،بسم الله الرحمن الرحیم،تا دیروز که تریاک و حشیش و شیره و بنگ وهروئین و .... مد روز بود امروزم که اکس و شیشه و اشک خدا و اشک عروس و کوکائین..........
10 دقیقه که با یک نفر همصحبت میشی،یا خبر قتل میده یا آدم ربایی،یا تجاوز یا کلاهبرداری....
دارم بالا میارم،پر پرم(گلاب به روتون البته)خدا رحم کنه به همه اونهایی که به دنیا اومدن و دارن زندگی میکنند،و به همه ی اونهایی که هنوز به دنیا نیومدند ولی قراره به دنیا بیاند و زندگی کنند.
sayeh  ||  10:44 PM


Thursday, September 01, 2005


کابوس های صادقه
جدیداً نمی دونم چی شده،شبها که هیچی، اگه ناپرهیزی کنم و بعد از ظهرم بخوابم،خوابهای آشفته میبینم.خوابهای آشفته دیدن،از خواب پریدن و بعد از کلی کلنجار رفتن دوباره به خواب رفتن و باز ادامه ی خواب رو دیدن خیلی بده،اما بدتر از اون موقعی که خوابهات به واقعیت تبدیل میشه،یعنی عین همون اتفاقاتی که توی خوابت افتاده وبه خاطرش نفست بند اومده رو به چشم خودت ببینی،باز اقلاً وقتی خوابی این امید رو داری که بیدار شی و ببینی همه چیز سرجاشه اما وقتی بیداری چی؟
غرض اینکه دیشب هم خواب میدیدم پسر همسایه مون با نامزدش دعواش شده،از اون دعواهای خفن!خدا به خیر کنه،طفلک ها فردا تازه، قراره جهاز برونشون باشه.
*
توی این هوای ابری و بارونی،یهو هوس چای کردم،یه چای تازه دم خوشرنگ که وقت خوردنش باشه با یک دیوان حافظ،که باهاش فال حافظ بگیرم و صفا کنم.
sayeh  ||  4:43 AM