سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Tuesday, September 07, 2004


فرض كن مي خواي نقاشي بكشي ،از چي مي كشي؟كاري به اين ندارم كه استعداد نقاشي داري يا نه،فقط فرض كن!من اگه بخوام نقاشي كنم يه موضوعي رو انتخاب ميكنم كه خوب بشناسمش،از همه نظر ،زاويه ،حالت،ابعاد و.... بوم و رنگ و قلمو آماده است و موضوع.........امممممممممم.........آهان ،فهميدم ... اونو بهتر از همه ميشناسم . خوب حالا از كجا شروع كنم ؟!........از چشمهاش؟؟!!آره چشمهاش...اما راستي چه شكلي بودند؟!... اي واي چرا يادم نمياد؟؟!!!!!شايد اگه چشمهامو ببندم، بتونم تصورش كنم .........نه ! نميشه ..... بايد برم و دوباره روبروش بشينم و خيره بشم توي اون دو تا چشم سياهش كه تا به حال فكر ميكردم برام از همه نگاه ها آشنا تره!اما انگار يه چيزي تغيير كرده ، چي؟نمي دونم !آخه نگاهش باهام غريبي ميكنه ،مثل اينكه بار اولشونه منو ديدن، با دقت بيشتري نگاهش ميكنم،شايد اينطوري بهترمنو بشناسه ،او هم نگاهم ميكنه، توي شب نگاهش گم ميشم،ديگه خودشو نميبينم،حس غريبي دارم،زير سنگيني نگاهش طاقت نمي آرم.چشمهامو ميبندم تا اونم چشمهاشو ببنده،.....با خودم فكر مي كنم مگه ممكنه ؟،ما كه هميشه باهم بوديم ،همه جا همه وقت،محرم اسرار هم بوديم،اصلا ما كه يكي بوديم،از هم جدا نبوديم ....پس چي شد؟اين همه فاصله از كجا اومد؟؟ جوابي براش پيدا نمي كنم .چشمهامو باز ميكنم با تعجب نگاهش مي كنم ، ازخودش مي پرسم :تو واقعا تصوير مني؟؟؟؟!!!! و اونم با صدايي كه شنيده نميشه همين سوال رو از من ميپرسه.....
ببين يه نقاشي ساده منو تا كجاها برد، ... اما تو، تو چه موضوعي رو انتخاب ميكني؟...راجع بهش فكر كردي؟؟؟؟؟......
sayeh  ||  2:15 AM