سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Thursday, September 16, 2004


نمي دونم ،تا حالا برات پيش اومده يا نه!كه يه روزسرحال از خواب بيدار بشي،احساس كني دلت به وسعت اقيانوس شده ميتوني همه آدمهاي دنيا رو توش جا بدي،يه حس قشنگ و پاك در درونت هست،زلال مثل آب،توي اين روزها وقتي از خونه بيرون ميري و دختر كوچك گل فروش رو ميبيني كه توي سياه زمستون ،به خاطر يه خرده پول چطور التماس ميكنه كه يك شاخه گل ازش بخري ،يه قطره اشك از گوشه چشمت ميلرزه و مي افته روي گونه هات ،بعد هم به خودت قول ميدي كه از امروز هر جا كسي رومحتاج كمك ديدي ،از كمك كردن بهش دريغ نكني .اين جور وقتها زندگي برات يه رنگ ديگه پيدا ميكنه انگاردنيا توي يه هاله از نور قرار گرفته،همه چيز مي درخشه.اما بر عكس يه روزهايي كه بيدار ميشي انگار عالم دنيا بهت بدهكارند،همچين اخمهاتو ميكشي توي هم كه هر كي ندونه فكر ميكنه همين الان با كسي دعوات شده،البته اگه تا اون موقع با كسي دعوا نكرده باشي،ديگه اون روز خدا رحم كنه به مردم وتو توي ترافيك نموني والافقط خدا ميدونه سر ادامس فروش كوچك چي مياد،خدا نكنه يه وقت كسي ازت كمك بخواد يا ازت يه سوال بپرسه،ديگه خودت بقيه ماجرا رو بهتر ميدوني.....
حالا چرا اينا رو ميگم؟مطمئنا به خاطر اين نيست كه شعار مهرو محبت بدم،چون هم اولا كار از شعار دادن گذشته هم اينكه هركس خودش ميدونه كه بايد چطور زندگي كنه.اگر اينا رو گفتم به خاطر اين بود كه بگم من زندگي رو همينجوري دوست دارم ،با همين روزهاي متفاوت.احساس ميكنم اينجوري بيشتر به تكامل ميرسم،چون برام پيش مياد كه اشتباه كنم و اشتباهم رو جبران كنم، يا مثلا از بين دو برخورد متفاوتي كه با يه موضوع واحد ،انجام ميدم،برخورد درست تر رو انتخاب ميكنم.
نميدونم چقدر تونستم منظورم رو برسونم،و چقدر حرفهام حالت شعاري پيدا كرد،نميدونم چقدر حرفهاي منو قبول داري.راستي اصلا حرفهاي منو قبول داري؟؟؟

وين داير:اگر دو عبارت خسته ام و حالم خوب نيست را از زندگي خود پاك كنيد،نيمي از بي حالي و بيماري خود را درمان كرده ايد.
ولي من هم خستم هم حالم خوب نيست....
sayeh  ||  11:14 AM