سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Monday, October 04, 2004


زمان:يكشنبه 12/7/83 ساعت 1:05 بعدازظهر
مكان:داخل اتوبوس بهارستان-وليعصر
طبق معمول سوار اتوبوس شدم كه از بهارستان برم وليعصر،همينطور كه منتظر حركت اتوبوس بوديم يه پيرمرد 60-65 ساله با موهاي فرفري سفيد و قد كوتاه سوار شد.بعد هم رو كرد به خانمها و شروع كرد به صحبت كردن،اولش همه فكر كردن كه فقيره،خوب اين چيزها زياد پيش مياد توي اتوبوس،ولي بعد از چند لحظه فهميديم كه آقا دنبال زن ميگرده،مي گفت:خانمها من گدا نيستم وضعيت زندگيم هم خوبه،خونه دارم ماشين و پول نقد هم دارم،3-4 ساله كه زنم مرده ،از تنهايي ذله شدم،از بي كسي خستم،به من كمك كنين،كه عبادت به جز خدمت خلق نيست!اگه پيرزنم باشه من راضيم!توي ازدحام صداي خنده و مسخره كردن و طعنه زدن ،صداي پيرمرد گم شد،و دوباره كه فرصتي پيش اومدتا صداش بهم برسه شنيدم كه ميگفت :يه بار رفتم آگهي بدم،همشهري گفت كه 5000 تومان ميگيره،منم دلم نيومد بهشون پول بدم خودم دست به كار شدم! خلاصه آدرس و شماره تلفنش رو داد به يكي دو تا از خانمها كه شايد براش يه كاري بكنن!
ولي ميدوني من توي تمام اين مدت توي اين فكر بودم كه اين آدم چطور به اين نتيجه رسيده كه از اين راه ميتونه زن پيدا كنه؟ نه اينكه مخالف زن گرفتن پيرمردها باشم ، ولي يعني نه بچه، نه دوست، نه فاميل ،نه آشنا ،نه همسايه،نه پيشنماز مسجد،نه...... نميتونست راه بهتري باشه براي اينكه يه مورد مناسب پيدا كنه براي خودش؟؟؟راستش رو بخواي به نظر من خيلي آدم سالمي نيومد،حداقل از نظر عقلي، شايدم چون خلاف عرف جامعه عمل كرده بود اينجوري به نظرم اومد،الله اعلم...
توي اين چندساله كه من از اين اتوبوسها استفاده ميكنم،همه چيز ديده بودم،از آدامس فروش و اسكاچ فروش و فالي و مطرب وفقيرگرفته تا خانمهايي كه به بهترين نحو ممكن يعني با استفاده از انواع و اقسام تهمت و افترا دخترها ي جوان مانتويي رو به حفظ حجاب ارشاد ميكنن،ولي اينجوريش رو نديده بودم،خوب اينم اندر مزاياي استفاده از اتوبوسه ديگه هر روز يه چيز تازه ميبيني!

sayeh  ||  1:39 AM