سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Wednesday, December 15, 2004


حرفهاي يه دختر خشن!!!
نمي دونم چه بلايي داره سرم مياد ،چند روزيه كه خيلي تلخ شدم،نمي دونم چرا نمي تونم ديگه مثل سابق از كنار خيلي از آدمها راحت بگذرم؟!
*
از آدمهايي كه روي محبت ديگران نرخ ميگذارند بدم مياد،از اونايي كه شخصيت آدمهارو از روي مارك لباسشون ارزيابي ميكنن حالم به هم ميخوره،بدم مياد از آدمهايي كه فكر ميكنن فقط خودشون درست و كامل فكر ميكنن و ديگران بلد نيستند فكر كنن ،يا اينكه توقع دارند همه مثل اونا فكر كنن،تازه اگه مثل اونا فكر نكني بهشونم برميخوره،(بابا گير، نده! من كه نگفتم تو مثل من فكر كن ،ولي به تو هم اين حق رو نمي دم كه به من بگي چطور فكر كنم،پس بيخود خودتو خسته نكن!)از آدمهايي كه وقتي يه چيزي رو به يكي هديه ميكني(يه جورايي بي مناسبت)فقط يه چيزي كه نشون ميده تو به ياد طرف بودي ،مثل يه شاخه گل كه حتي ممكنه براي خودت خريده باشي و فقط به خاطر محبت اونو هديه بدي قبل از اينكه راجع به زيبايي اش نظر بدن ،سه سوت بهت قيمت ميدن متنفرم!(ببخشيد ولي يه جورايي شعورايشون ميره زير سوال برام)حالم بد ميشه وقتي آدمي رو ميبينم كه همش داره حسرت ميخوره يا اينكه همش توي گذشته ها زندگي ميكنه،آخه وقتي آدم نمي تونه حتي براي 0.0001 ثانيه هم كه شده به گذشته برگرده،يا براي 0.000001 ثانيه به آينده بره چرا حال خودشو و ديگران رو بايد خراب كنه؟
*
آقا بد جوري بيظرفيت شدم ديگه با همه آدمها نمي تونم بسازم!(راستي راجع به اين كلمه «همه» بايد بعدا يه توضيحاتي بدم)
«اما قبلش راجع به همين متن بگم ،اون متناي قبلي كه اقلا يه بار خونده بودم ،خيلي وقتها بي سرو ته بود واي به حال اين كه بدون بازخوني دارم ميفرستم»
sayeh  ||  1:59 PM