سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Wednesday, March 02, 2005


داشتن یا نداشتن ؟مسئله اینست!(یا دپرس ، سرماخوردگی روحی).
امروز داشتم با خودم فکر میکردم که بعضی وقتها دو تا حس کاملاً متفاوت میتونن،یک نتیجه رو به دنبال داشته باشند.مثلاً اینکه همه میدونیم که عمده ی آدمها رویاهایی دارند که با انها زندگی میکنن،با فکر اونها شبها به خواب میرند و با امید رسیدن به اونها چشم باز میکنن.یه عده ی معدودی از آدمها هم هستند که بدون اینکه هیچ رویایی در سر داشته باشند زندگی میکنن.(البته به نظر من ،فقط فکر میکنن که زندگی میکنن).
دسته ی دوم معمولاً آدمهای منجمدی هستند ،که اگه خوب نگاهشون کنی ،میبینی که نه رمقی توی چشمهاشون هست و نه نشاطی روی گونه هاشون.صبح با خمیازه از خواب بیدار می شوند،شروع به کار میکنن،با آدمها ارتباط برقرار میکنن،در حالی که خمیازه میکشند،از سرِکار به خانه برمی گردند و خودشون رو برای خواب آماده میکنن،در حالی که هنوز خمیازه میکشند و از خواب آلودگی روی پاشون بند نمیشن.(البته یه عده ای هم فقط میزنن به تفریح و خوشگذرانی و بی خیالی و وقت تلف کردن،خوب اینم یه نوع از انواع متنوع بی برنامه ای و بی هدفی و خواب آلودگیه دیگه.)اما چیزی که مشخصه اینه که بعد از یه مدت هر کدومشان به مرز اشباع شدن میرسند و بعد از اون .......به یه عده انسان افسرده تبدیل میشن،فقط راهِ رسیدن به این مرز برای هرکدام متفاوته.
در مورد دسته ی اول هم خیلی وقتها شاهدِ حضور یک سری انسانهای افسرده بودیم و هستیم که معمولاً این افسردگی به علت نرسیدن به آرزوها پیش میاد،که خود صورتهای مختلفی دارد. مثلاً اینکه گاهی انسان عادت میکند که همیشه در آرزوی رویاهاش باقی بماند و با این تصور که رویاها دست نیافتنی هستند ،حتی اگر موقعیتی برای دستیابی به آن برایش فراهم شود ،به خاطر ترس از دست دادن رویا !از آن موقعیت استفاده نمی کند و ترجیح میدهد رویای تحقق نیافته را داشته باشد چون با آن خو گرفته و برایش آشناست تا رویای تحقق یافته.و همین از دست دادن موقعیت ها دلیلِ افسردگی او میشود.بعضی دیگر از آدم ها هم تصور میکنند که برای رسیدن به رویاهایشان باید یک سری قید و بند ها را از بین ببرند،که این قیود معمولاً شامل قید های اجتماعی و مذهبی میشود.از آنجایی که انسان در اجتماع زندگی میکند،شکستن قیود اجتماعی که بر او، اجبار میشود بسیار سختتر است از شکستن قیدهای مذهبی است.بنابراین با شکستن این مرزها ،پشتوانه ی معنوی خود را به عنوان یک نقطه ی امیدواری الهی از دست میدهد و دچار یاس وبه دنبال آن افسردگی می شود.در حالی که الزاماً نباید برای رسیدن به اهداف ایده آلی خود قیدها را برداشت،بلکه حتی گاهی لازم است که یک سری قیودِ دیگر را هم بپذیریم و در محدوده آنها زندگی کنیم(نمی دونم تا به حال چقدر به این مسئله دقت کردید،اما خیلی از آدمهایی که خلاف های خیلی سنگین میکنن ،تا قبل از آشکار شدن آن ،از نظر جامعه چهره های موجهی داشتند.)
sayeh  ||  4:25 AM