سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Thursday, August 11, 2005


دلم تنگ شده برای خودم،برای شیطنت هام،برای بازیگوشی هام،برای نشستن پشت میز و نیمکت های دوره ی راهنمایی و رهبری کردن زیرزیرکی یه حرکت شرورانه از کنج کلاس که نتیجه اش میشه به هم ریختن کلاس انشا، با نوشتن یه انشای مشارکتی یا به هم خوردن کلاس حل تمرین ریاضی و ....دلم تنگ شده برای اون وقتهایی که میگشتیم و بلندترین سرودهایی که می تونستیم پیدا میکردیم که برای روز معلم حفظ کنیم تا وقتی معلم میاد سر کلاس دسته جمعی به جای برپا گفتن،سرود بخونیم و به این ترتیب نصف وقت کلاس که دقیقاً مصادف میشد با زمان پرسش و پاسخ بگیریم.ای.......
دلم تنگ شده برای دبیرستان،بازم همون گوشه ی دنج کلاس و خنده ها و خوراکی خوردن های قایمکی،شیطنت هایی که هنوز عطر بچگی داشت و طعم خامی و یه جور درخشش که کمتر جایی دیده میشه،دلم تنگ شده برای اعتصابهایی که به خاطر کمی فرجه ی امتحان میکردیم و نتیجه اش اخراج از کلاس و نگه داشتن همه ی بچه ها توی حیاط مدرسه و محرومیت از امتحان بود.برای اشتیاق کنکور ترس قبول نشدن و عقب افتادن....
عجب روزگاری بود.اون اولی که اومدم اینجا،به این امید اومدم که از همه چیز بنویسم حتی از چیزایی که نمیشه گفت،میخواستم فقط دلم خالی کنم،اگه برام تعداد کامنتام مهم نیست،اگه خیلی خودم درگیر جمله بندی نمیکنم،اگه به قول جبران نصف حرفایی که میزنم معنی نداره ولی میزنم که به نصف دیگه ی حرفام معنی بده اگه ...اگه....اگه...به خاطر اینکه فکر میکردم میتونم اینجا بنویسم همه ی اون چیزایی که نمیتونم بگم،اما نشد،اینجام نمیشه،یا شایدم میشه گفت، اما نباید گفت.به قول شاعر که میگه:همه حرفا که آخه گفتنی نیست.
حالا اینا رو برای چی گفتم؟نمیدونم.میخواستم به چی برسم؟میدونم اما نمیتونم در قالب کلمات و جمله بگم.بگذریم.
*
امشب شب آرزوهاست،هر کسی آرزویی داره،منم آرزو میکنم که خداوند چنان بلندی نظری و قلب گشاده و مهربانی به من بده که بتونم آرزو کنم که:خداوندا ،به حق همین شب پربرکت،هیچ آرزومندی رو دست خالی از در خونه ات برنگردون و از برکت این عطا و بخشش به تن عزیزان من هم سلامت و به قلبشون آرامش و امنیت،به سفره شون برکت،به بازوانشون قدرت،به دلهاشون محبت،به دستانشون سخاوت عطا کن و اونها رو در زمره خوشبختان و عاقبت به خیران نیکنام قرار بده.
و برای خودم،خداوندا آتش حسادت ،حسرت،بغض،کینه،بدگمانی،شتاب زدگی،بی دردی،دورویی،بخل،خست،خبث طینت و... را در درون من خاموش کن.قلبم رو جلا بده و آن رو از آلودگی و زنگار بستن حفظ کن و اشک رو از من نگیر.به من نیرویی بده تا وقتی دردمندی و میبینم دردش رو احساس کنم و تسکینی برای درد دردمندان باشم.به من توانی ده که بتونم بیشتر از اون که دردی رو بر دل کسی بگدارم،درد از دلهای دیگران بردارم.خداوندا مرا در گروه انسانهایی که راضی به رضای تو هستند قرار بده و از بی نیازی به توانگری برسان.
در یک کلام:بارالها مرا آن ده که به.
sayeh  ||  2:43 PM