سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Tuesday, September 13, 2005


-گاهی انقدر خودمون رو توی زندگی غرق میکنیم،که زندگی کردن یادمون میره!
-دلم لک زده برای یه دل بی لک
*
روستن:"افراد ضعیف ظالم و سنگدل می شوند،نرمی و عطوفت خصلت انسانهای قوی است."
*
خیلی وقت پیش،که گهگاهی ناپرهیزی میکردم و کتاب میخوندم،یک قسمت از یک کتاب،مربوط میشد به مطلبی از یک مجله به اسم«هیومنیستیک سایکولوژی»، یک پیرمرد85 ساله که میدونست چند روز بیشتر از عمرش باقی نمونده،نوشته بود.یک قسمتهایی از اون رو مینویسم:«اگر یکبار دیگر به دنیا می آمدم،میکوشیدم اشتباهات بیشتری مرتکب شوم و کمتر به دنبال کمال پرستی بروم.بیشتر استراحت میکردم.نرمش بیشتری از خود نشان میدادم و می کوشیدم احمق تر از آنچه در سفر اخیر بودم،باشم.در طول زندگی،آگاهیم از دنیا بسیار کم بود و همان کم را خیلی جدی تلقی می کردم،در حالیکه اگر یکبار دیگر به دنیا می آمدم دیوانگی بیشتری میکردم و به بهداشت،کمتر اهمیت می دادم.از فرصت های موجود،حداکثر استفاده می جستم،سفرهای زیادتری می رفتم،از کوههای بیشتری بالا می رفتم.در رودخانه های زیادتری شنا میکردم،غروب های آفتاب گوناگونی را تماشا میکردم و به جاهایی می رفتم که تاکنون ندیده ام.بستنی بیشتر و لوبیای کمتری میخوردم.در طول زندگی ساعت به ساعت و روز به روز مراقب بهداشت و سلامت خود بودم.اما اگر بخت دیگری به من داده میشد،بیشتر قدر زندگیم را میدانستم و تلاش میکردم لحظه به لحظه آنرا به دقایق زیبا و لذت بخشی مبدل سازم.از افرادی بودم که بدون دماسنج و،کیسه آبجوش،دهان شویه،بارانی و چتر هرگز به مسافرت نمی رفتم،اگر یکبار دیگر به دنیا می آمدم سبکتر از این سفر میکردم.اگر شانس دیگری به من داده میشد،با پاهای برهنه اول بهار شروع به گردش می کردم و تا آخر پاییز به سیر و سیاحت ادامه میدادم.هرچه بیشتر به جاهای دیدنی می رفتم و خوش میگذراندم.طلوع خورشید بیشتری رو نظاره میکردم و با بچه های زیادتری سرگرم بازی میشدم............»
راستی چرا؟چرا فکر میکنیم باید از همه جهت کامل باشیم بدون هیچ نقص و کاستی؟مگه غیر از اینه که ما انسانیم،با همه ی کمبودهای انسانی.من شخصاً معتقدم که آدم باید از نظر عقلانی امروز از دیروز بیشتر رشد کرده باشه و سعی کنه که خودش رو کامل کنه،پس اول باید نقص هاش رو بشناسه و بپذیره تا بتونه در جهت برطرف کردنشون اقدام کنه.چرا فکر میکنیم اگر کامل نیستیم لابد خبط کردیم یا خطای نابخشودنی از ما سر زده؟
و یک چیز دیگه،اینکه انسان نمیتونه و عقل هم تایید نمی کنه که هر کاری دلش میخواد انجام بده،کاملاً قابل قبوله،ولی گاهی فقط گاهی میشه آدم به خاطر دل خودش زندگی کنه،مگه غیر از اینه که ما به عنوان یک انسان،یک معجزه،شایستگی این رو داریم که لذت هایی از آن خودمان کنیم؟مثلاً اگه از اینکه زیر بارون تند، آهسته قدم بزنیم و خیس خیس بشیم لذت میبریم،چرا بخاطر اینکه مثلاً دیگران ممکنه فکر بدی راجع به ما بکنن این لذت رو از خودمون دریغ کنیم؟
در یک قسمت دیگه از این مطلب پیرمرد میگه:«میکوشیدم بیشتر نگران مسائل موجود باشم تا در رویا و خیال برای خود نگرانی بتراشم.»نظرتون راجع به این یکی چیه؟
این جمله از بوداست:«هرچه کمتر داشته باشید نگرانی تان کمتر است.»قطعاً جمله ی زیباییه،ولی آیا بهش معتقد هم هستیم؟اقلاً،من خودم،بهش عمل نمیکنم،بقیه رو نمیدونم....
sayeh  ||  3:12 AM